استاد شهریار




یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم


تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم


تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز


من بیچاره همان عاشق خونین جگرم


خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام


جرمم اینست که صاحبدل و صاحب نظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی


هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم


پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت


پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم


عشق و آزادگی و حُسن و جوانی و هنر


عجبا هیچ نیرزد که بی سیم و زرم


هنرم کاش گرهبند زر و سیم بود


که به بازار تو کاری نگشود از هنرم


سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر


من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم


تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم


گاهی از کوچه ی معشوقه خود می گذرم


تو از آن دگری ، رو که مرا یاد تو بس


خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم


از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر


شیرم و جوی شغالان نبود آنجوم


خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت


شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم



روحت شاد استاد شهریار

جای پای خدا


خوابی دیدم

خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم

بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد

در صحنه دو جفت پا روی شن دیدم

یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا

وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر

  و به جای پاهای روی شن نگاه کردم

متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام

فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است

این واقعاً برایم ناراحت کننده بود درباره اش از خدا سئوال کردم؟

خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم. در تمام راه با من خواهی بود؟

ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط

یک جفت جای پا وجود داشت

نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به

تواحتیاج داشتم مرا تنها گذاشتی

خداوند گفت: بنده ی عزیزم

در آنجایی که جای یک جفت پا بود

جای پای من بود

چون در سخت ترین دوران زندگیت تو را در آغوش گرفته بودم

که سختی ها را احساس نکنی