قلب یخی

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم

جدایی سهم دستامه که دستاتو نمی گیرم

تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ

شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم

جدایی سهم دستامه که دستاتو نمی گیرم

دیگه دیره دارم میرم چقد این لحظه ها سخته

جدایی از تو کابوسه شبیه مرگ بی وقته

دارم تو ساحل چشمات دیگه آهسته گم میشم

برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم
نظرات 5 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 08:57 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/

تلخ بودخیلی...

gole yakh سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 10:16 ق.ظ

slm che ba salighe. mobarake ghalebe jadid

سلام
مرسی از این که اومدی واقعا لطف کردی.
موفق باشی.

سعید پنج‌شنبه 5 اسفند 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://delgijeh.blogsky.com/

سلام آقا این چه کاریه ؟ قسمت نظرات رو چرا میبندی ؟ ها ؟
اگه گذاشتی مثه آدم بیام و واست کامنت بذارم ! البته همطور که میدونی من یک فرشته ام
بذار بخونیم ببینم چی نوشتی

سلام داداش
مرسی از اینکه اومدی
صد البته شما هر چی بگی درسته.
موفق باشی//////

سعید پنج‌شنبه 5 اسفند 1389 ساعت 11:39 ب.ظ http://delgijeh.blogsky.com/

دو خط موازی متولد شدند پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید آنگاه دو خط موازی چشمشان بهم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی گفت : ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم و خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .
من روزها کار میکنم ، میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم یا خط کنار یک نردبان . خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک چهار گوش گل سرخ شوم یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .
خط اولی گفت جه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .
در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمیرسند . دو خط موازی لرزیدند و به هم نگاه کردند و خط دومی زد زیر گریه .
خط اولی گفت :نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند ؟ هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت بهم نمی رسیم. و دوباره زد زیر گریه . خط اولی گفت نباید ناامید شد ما از این صفحه کاغذ جدا می شویم و دنیا را زیر پا میگذاریم بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل مارا حل کند خط دومی آرام گرفت و اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزید از زیر در کلاس گذشتند ... از صحرا های سوزان ... از کوه های بلند ... از دره های عمیق ... از دریاها از شهرهای شلوغ ...
سالها گذشت و آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند ریاضیدان به آنها گفت : این محال است هیچ فرمولی شما را بهم نخواهد رساند شما همه چیز را خراب میکنید فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان نا امیدتان کنم اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت دیگر دانشی به نام فیزیک وجود نداشت . پزشک گفت از من کاری ساخته نیست درد تان بی درمان است . شیمیدان گفت شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید اگر قرار باشد باهم ترکیب شوید همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد . ستاره شناس گفت شما خود خواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما بهم مساوی با نابود شدن جهان است دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج می شودند کرات باهم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . فیلسوف گفت متاسفم جمع نقیض محال است.
و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت : شما بهم می رسید ... نه در دنیای واقعیات . آن را در دنیای دیگری جستجو کنید ... دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفر هایشان ادامه دادند اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .: آنها کم کم میل بهم رسیدن را از دست میدادنند؛ خط اولی گفت : این بی معنی است که بهم برسیم . خط دومی گفت من هم همین طوری فکر میکنم و به راهشان ادامه دادند .
خط دومی گفت شاید ما هیچ وقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم . خط اولی گفت در آن بوم نقاشی حتمی آرامش می یابیم و آن دو وارد دشت شدند روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش . نقاش فکری کرد و بعد قلمش را حرکت داد.
و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه بهم میرسیدند .

سلام استاد
باز یه چیزی نوشتی که ما کم آوردیم.
البته قبلا از خودت شنیده بودم داداش منم بر همین اساس نوشتم.
مرسی از حضور گرمت.
موفق باشی/////////

سعید شنبه 7 اسفند 1389 ساعت 11:25 ب.ظ http://delgijeh.blogsky.com/

خوب حالا تو بلاگم به روت نیاوردم عزیز دل برادر اول آپ بفرما بعد بیا گله کن . در ثانی شما چرا از جملات مردم سوءاستفاده میکنی ؟ خجالت نمیکشی ؟ شرم نمیکنی ؟ تازه مگه من دوستتم ؟ ها ؟ مجبورم کردی تو بلاگ سحر خانوم بهت فحش بدم ! دفعه بعدی از اسم استفاده کن . پدر من باباش در اومد تا اسم واسم گذاشت بعد تو یهو میگی دوست ؟
خوب بسه دیگه آروم شدم ! حالا آپ کن بعد بهم خبر بده ! تقصیرمنم ننداز که دیر آپ کردم و ... که جوابت رو میدم ها !!!!
خیلی مخلصیم

سلام
به خدا شرمندتم داداش.اشتباه لپی بود.

موفق باشی/////////////////

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد